مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

استاد و دانشجو (طنز)

یک بار اساتید دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه، و اون ها رو توی یه

هواپیما نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن،

 از بلندگو بهشون اعلام کردن که

"این هواپیما ساخت دانشجوهای شماست!"

وقتی اساتید محترم این خبر رو شنیدن، همه از دم اقدام به فرار کردن!

همه رفتن به سمت در خروجی، به جز یه استاد

که خیلی آرام نشسته بود!

ازش پرسیدن: چرا نشستی؟ نگو که نمی ترسی!

استاد با خونسردی گفت:

اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای منه که شک دارم پرواز بکنه!

تازه اگه روشن بشه!!

لیلا...لیلا...لیلا (طنز)

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی
اول مردی رو می بینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش می باره، به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه، آروم سرشو به دیوار می زنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا
مرد بازدید کننده می پرسه: این آدم چشه؟
میگن: به خواستگاری دختری به اسم "لیلا" رفته که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده،
مرد با همراهانش به طبقه بالا می رن، مردی رو می بینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی

میکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا

بازدید کننده با تعجب می پرسه: این یکی دیگه چشه؟  می گن: اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!!!

کرایه تاکسی (طنز)

ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐسی ﻣﯿﺸﻦ ﻭﻟﯽ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺑﺪﻥ! ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﻦ ﻭ فرار کنن!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺩﺭهاﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻦ ﻭ با سرعت ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ...
ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﯾﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ تند تند زدن ﻧﻔﺴﺸﻮﻥ ﻣﯿومد...
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷﻮ بکن ﺣﺎﻻ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره!
بهش گفت بابا راننده منم، فقط بگین چی شده!؟

راضی از زن... (طنز)

واعظی بر سر منبر گفت:

مردانی که از زنان خویش راضی هستند بنشیند و بقیه برخیزند ...

همه برخاستند !! جز یک نفر که همچنان نشسته بود ...

واعظ گفت: تو از زن خود راضی هستی ؟؟

مرد گفت: خیر

واعظ گفت: پس چرا نایستادی ؟؟

مرد گفت: زنم پایم را شکسته است، چگونه بایستم ؟!؟!؟

جای پنیر (طنز)

روباهی داشت با موبایلش شماره می گرفت، زاغ گفت اونجا آنتن

نمیده بنداز بالا درخت، برات بگیرم. روباه انداخت بالا، زاغ گفت این

جای پنیری که دوم دبستان ازم دزدیدی!!

مشت شما از مشت من بزرگتره!

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتها رو بردار."
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!


دعا کن گندمت آرد شود!

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت ، سنگ بشود».
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟ (طنز)


گارسون : چی میل دارید؟ آب میوه؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
مشتری : لطفا یک چای
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ یا چای سبز؟
مشتری: سیلان لطفا
گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟
مشتری: با شیر لطفا
گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟
مشتری: شیر غلیظ شده لطفا
گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟
مشتری: لطفا شیر گاو.
گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟
مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره
گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟
مشتری: با شکر
گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟
مشتری: با شکر نیشکر لطفا
گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟
مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید
گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟
مشتری: آب معدنی
گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟
مشتری: کلافهکلافهکلافه

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو دیگه ساکت شی!!

صورتحساب (طنز)

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید....
که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت،
ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست
!!
 

باید متاهل باشی (طنز)

ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر. رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیه »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوب رو دانشگاه. رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم. برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفتی »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم. برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیه »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند: « سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم »!!!

یه سوال دیگه بپرسم؟ (طنز)

گناهی از جنگ جهانی دوم


مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت و گفت: «پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم.»

کشیش: «مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم.»

مرد: «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد.»

کشیش: «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی.»

مرد: «اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سوال دیگه هم بپرسم؟»

کشیش: «چی می خوای بپرسی پسرم؟»

مرد: «به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»!!!

طنز ریاضی

محاسبه ی حدروزی معلم پای تابلو حد زیر را نوشت و از یکی از دانش آموزان خواست تا آن را محاسبه کند.

 



دانش آموز بی درنگ نوشت:

 



معلم با حیرت گفت:این چیست که نوشتی؟دانش آموز گفت:چون در مساله ی قبل داشتیم:

به خدا می گه!

یکی داشته دنبال جای پارک می گشته اما پیدا نمی کرد!

در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارک

برام پیدا کنی من نماز می خونم، روزه می گیرم که یه دفعه

یه جای پارک می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خواد،

خودم پیدا کردم!! 

خاطرات از یک رزمنده

شوخ طبعی یک رزمنده ایرانی تا لحظه آخر!!!

گزارشگر: ترکش خمپاره پیشونیش رو شکافته بود و روی زمین افتاد و زمزمه می کرد، دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش، داشت آخرین نفساشو می کشید. ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: 

از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت می فرستن، عکس روی کمپوت ها رو نکنن. گفتم داره ضبط میشه برادر، یه حرف بهتری بگو! با همون طنازی گفت... آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...!!!