مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

شلمچه!

شلمچه کتاب است، خواندنی ترین کتاب حماسه.
شلمچه آسمان است،
سرشار از ستاره های سرخ.
شلمچه بهار است ،لبریز از گلهای محمدی.
شلمچه دریاست،
مواج از موج های عاشقی...

شهیدی که مجروحی را به اورژانس رساند

منطقه عمومی خرمشهر (شلمچه) دی‌ماه 1365. «قاسم عیوضی»، «جعفر لشکری» را که در عملیات کربلای 5 مجروح شده بود بر دوش خود به اورژانس رساند اما در بازگشت بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

عکاس: محمود بدرفر

پیروزی یعنی همین!

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده بود، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ، تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگر خود و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.

وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: میدانستم که می آیی....

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. 

پیروزی یعنی همین!

خاطرات از یک رزمنده

شوخ طبعی یک رزمنده ایرانی تا لحظه آخر!!!

گزارشگر: ترکش خمپاره پیشونیش رو شکافته بود و روی زمین افتاد و زمزمه می کرد، دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش، داشت آخرین نفساشو می کشید. ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری؟ با لبخند گفت: 

از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت می فرستن، عکس روی کمپوت ها رو نکنن. گفتم داره ضبط میشه برادر، یه حرف بهتری بگو! با همون طنازی گفت... آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده ...!!!